سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند درخت بی ثمر است . [امام علی علیه السلام]
پیـــــــــــرو اهل بیت(ع)
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • رفتارشناسى خلیفه دوم
    سعید داودی
    از مسائلى که همواره ذهن جوانان حقیقت جو و پژوهشگران منصف را به خود مشغول داشته، رفتارهاى تند خلیفه دوم است. این بحث از دو نظر حائز اهمیت است; نخست آنکه قرآن کریم از صفات برجسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را مهربانى و ملایمت مى داند و تندخویى را از وى نفى مى کند.(1) دیگر آنکه مهرورزى و محبت مسلمانان نسبت به یکدیگر، در قرآن کریم از ویژگى هاى پیروان محمد(صلى الله علیه وآله) ذکر شده است. آنان در برابر کفّار شدید، محکم و نستوهند; امّا در میان خود مهربان(2)، ولى آنچه در حالات خلیفه دوم در کتب معروف اهل سنّت آمده، نشان مى دهد او تندخو بود و حتّى گاهى نسبت به شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز چنین رفتارى داشت.
    طبیعى است که وجود نمونه هاى فراوانى از این رفتارها که در کتاب هاى تاریخى و حدیثى آمده، این سؤال را به وجود مى آورد، که آیا کسى با این روحیه، مى تواند خلیفه رسول خدا شود؟! و آیا مى تواند اسوه و سرمشق سایر مسلمانان قرار گیرد؟
    متأسفانه این روحیه در برخى از مسلمانان اثر گذاشته و گروهى از وهابیون تندرو نیز با تندى و خشونت با سایر مسلمانان و هر کس که هم فکر آنان نباشند، برخورد مى نمایند و حتى با ترور وانفجار و قتل زن و مرد، چهره نامناسبى را از اسلام به دنیا نشان مى دهند.
    به نظر مى رسد که عالمان و اندیشمندان اهل سنّت باید موارد تندخویى هاى خلیفه دوم را مورد نقد قرار دهند و آنها را مربوط به اسلام ندانند و جوانان حقیقت جو را از این تضادّ رفتار خلیفه دوم با رفتار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نجات دهند و همگان را با خُلق و خوى نبوى(علیه السلام)آشنا سازند. در این صورت بخش عمده اى از خشونت ها و تندخویى ها نسبت به مسلمانان دیگر مذاهب، کم مى شود و همه مسلمین در کنار یکدیگر ـ با اختلاف عقاید و سلایق ـ مى توانند قدرت عظیمى را در برابر ستمگران و مستکبران جهان تشکیل دهند و به جاى صرف نیرو در مبارزه با یکدیگر، به همکارى و محبّت روى آورند و توان خود را در دفاع یکپارچه از اسلام و کشورهاى اشغال شده اسلامى مصروف سازند.
     
    رفتارهاى تند خلیفه دوم، در چهار بخش مورد بررسى قرار مى گیرد:
    1. در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)
    2. در ماجراى سقیفه
    3. در برخورد با مسلمانان در دوران خلافت
    4. در خانواده
    در این نوشتار سعى شده است مستند نمونه هاى مورد بحث، از کتب معروف اهل سنّت باشد، تا احتمال اِعمال تعصّب مذهبى کاملا منتفى گردد.
    1. در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
    در تاریخ، رفتارهایى تند از خلیفه دوم در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است; چه تندى هایى که با دیگران داشت و چه تندى هایى که در برابر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) انجام مى داد. به چند نمونه اشاره مى کنیم:
     
    الف) شکنجه کنیز مسلمانش

    ابن اثیر مورّخ معروف در تاریخ خود هنگامى که از شکنجه شدگان براى اسلام سخن مى گوید و آنها را معرّفى مى کند، از «لبیبه» کنیزى از بنى مؤمّل نام مى برد، که کنیز عمر بود. درباره او مى نویسد: «أسلمتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، وکان یعذّبها حتّى تُفتن، ثمّ یدعها ویقول: إنّى لم أدعک إلاّ سآمة; آن کنیز قبل از عمر بن خطّاب اسلام آورده بود; عمر او را شکنجه مى داد که از دینش برگردد، سپس (وقتى که خسته مى شد) او را رها مى کرد و به او مى گفت: من تو را رها کردم، چون از زدن تو خسته شدم».(3)

    ابن هشام نیز آن را نقل مى کند و مى نویسد: آن قدر عمر او را مى زد که خودش خسته مى شد، آنگاه مى گفت: «إنّى أعتذر الیک. إنّى لم أترکک إلاّ ملالةً; من عذرخواهى مى کنم (که نمى توانم بیش از این تو را کتک بزنم) من تو را رها نکردم (و از زدن تو دست نکشیدم) مگر بدلیل خستگى».

    آنگاه مى افزاید: ابوبکر روزى آن صحنه را دید، آن کنیز را خرید و آزاد کرد.(4)

    ابن کثیر نیز در بحث کسانى که توسط ابوبکر خریدارى و آزاد شده اند، به همین ماجرا اشاره مى کند.(5)
     
    ب) مضروب ساختن خواهر مسلمانش
    در کتب سیره و تاریخ هنگامى که از سبب اسلام آوردن عمر سخن به میان مى آید، داستانى نقل شده است که در لابه لاى آن روحیه تند وى کاملا روشن است.
    هنگامى که او از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطّلع گشت، به منزل آنان آمد. آنها که نوشته هایى از قرآن را قرائت مى کردند، با دیدن وى، آن را مخفى مى کنند. به آنها مى گوید: من شنیدم که شما پیرو دین محمد شده اید. سپس به سوى دامادش سعید حمله مى آورد. خواهرش فاطمه به دفاع بر مى خیزد و عمر چنان او را مى زند که بدنش را مجروح و خون از آن سرازیر مى شود (فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...) و پس از آن پشیمان مى شود و آنگاه با دیدن آیات قرآن، اسلام مى آورد.(6)
    ج) حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)

    در روایتى که مسلم در صحیح خود نقل مى کند، آمده است: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به ابوهریره فرمود: برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.

    ابوهریره مى گوید: من رفتم و نخستین کسى را که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى او بازگو کردم. ناگهان وى به من حملهور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم (فضرب عمر بیده بین ثدیى فخررت لإستى); سپس به من گفت: برگرد.

    من گریان به محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برگشتم و او نیز از پى من آمد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چه شده است؟ من ماجرا را گفتم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى؟ او (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت: «فلاتفعل فانّی أخشى أن یتّکل النّاس علیها...; چنین دستورى را صادر مکن! زیرا مى ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند و عمل را رها نمایند» ولى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر گفته خود اصرار ورزید.(7)

    ملاحظه مى کنید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى تشویق مردم به توحید، این بشارت را به آنها داد و البته ایمانى که با باور و یقین باشد، عمل را نیز به همراه خواهد داشت. امّا عمر در برابر سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ایستادگى مى کند، ابوهریره را کتک مى زند و به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به سبب چنین فرمانى اعتراض مى نماید.

    د) یورش به سمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)

    عبدالله بن اُبى، منافق معروف از دنیا رفت; پسرش آمد و از پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواست که بر پدرش نماز بگذارد. با توجه به اینکه عبدالله به ظاهر مسلمان بود و شهادتین بر زبان جارى مى ساخت و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز هنوز دستور ویژه اى در ارتباط با او و همانند وى دریافت نکرده بود، لذا براى نمازش حاضر شد. در روایتى که در کتب صحاح اهل سنت، گاه به نقل از عبدالله بن عمر و گاه از زبان خود عمر نقل شده، آمده است که عمر به سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) یورش برد و از نماز آن حضرت ممانعت کرد.

    مطابق نقل بخارى عبدالله بن عمر مى گوید: «فلمّا أراد أن یصلّى علیه جذبه عمر; هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خواست بر عبدالله بن ابى نماز بگذارد، عمر پیامبر را کشید». سپس به او گفت: خداوند تو را از نماز بر منافقین نهى کرده است.

    رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: خدا مرا مخیّر ساخته و فرمود: «(اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ); براى آنها استغفار بکنى و یا استغفار نکنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى، خداوند آنها را نمى بخشد».(8)

    اشاره به اینکه نماز من براى او نفعى ندارد.(9) (و براى مصالحى آن را انجام دادم).

    مطابق نقل دیگر آمده است: «فأخذ عمر بن الخطّاب بثوبه فقال: تصلّی علیه وهو منافق; عمربن خطّاب پیراهن رسول خدا را گرفت و گفت بر او نماز مى گذارى در حالى که وى منافق است».(10)

    و در نقل دیگر که خود عمر نقل مى کند آمده است: «وثبتُ الیه...; من به سوى پیامبر پریدم و گفتم چرا بر او نماز مى گذارى؟!» و رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تبسّمى کرد و فرمود کنار برو، ولى من همچنان اصرار مى کردم.(11)

    او وقتى این ماجرا را نقل کرد، افزود: «فعجبت من جرأتی على رسول الله(صلى الله علیه وآله); من خود از جرأت و جسارتم بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تعجّب کردم!».(12)

    این ماجرا در دیگر کتب معروف و معتبر اهل سنّت نیز نقل شده است.(13)

    روشن است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانى دارد، و مسلمانان نیز حقّ اعتراض به عمل و رفتار آن حضرت را ندارند. قرآن کریم مى فرماید: (وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً); هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش فرمانى صادر کنند، اختیارى در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى گرفتار شده است».(14)

    همچنین مى فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید، و در برابر او بلند سخن مگویید، آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند. مبادا اعمال شما نابود گردد، در حالى که نمى دانید».(15)

    در ماجراى فوق ملاحظه مى کنید که خلیفه دوم اعتراض خود را تا آنجا ادامه مى دهد که به سمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) یورش برده، پیراهن او را مى کشد و در برابر سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همچنان به اصرار خود ادامه مى دهد و خود نیز بعدها از این جسارت و جرأتش شگفت زده مى شود.

    هـ) نسبت ناروا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)

    از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و چند روز بعدش رحلت کرد، به حاضران فرمود: «براى من قلم و دواتى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید».

    در برابر این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمر گفت: إنّ النبی(صلى الله علیه وآله) غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا; بیمارى بر پیامبر چیره شد (و نمى داند چه مى گوید) و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».

    در محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شروع به نزاع کردند; عده اى گفتند بگذارید پیامبر نامه اش را بنویسد و بعضى سخن وى را تکرار کردند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به آنها فرمان داد که برخیزند و بروند و او را تنها بگذارند.

    تصور نکنید این داستان خیالى و یا خبر واحد است بلکه با تعبیرات گوناگون در صحاح و مسانید اهل سنت به طور مکرّر نقل شده است و فقط بخارى در شش جا (گاه با تصریح به اسم عمر و گاه به صورت صیغه جمع) و مسلم نیز در سه جا از کتاب خود آن را آورده است.(16)

    شما خواننده عزیز چگونه مى توانید این خبر موثّق و معروف را تحمّل کنید و چه تفسیرى مى توان براى آن پیدا کرد، قضاوت را به وجدان هاى بیدار واگذار مى کنیم. (مشروح این ماجرا و اسناد متعدد آن را در کتاب «حدیث دوات و قلم» از همین مجموعه مطالعه کنید).

    2. در ماجراى سقیفه

    داستان سقیفه خود داستانى طولانى و سؤال برانگیز در تاریخ اسلام است که نیاز به تدوین مستقلّى دارد. ولى خشونت خلیفه دوم در آن ماجرا و حوادث پس از آن به خوبى روشن است.

    پس از آنکه جمعى از انصار در سقیفه بنى ساعده اجتماع کردند و پیرامون خلافت به گفتگو پرداختند، خبر به گوش عمر رسید. وى ابوبکر و ابوعبیده جرّاح را با خود همراه کرد و به سقیفه آمد. در آنجا ابوبکر خطبه اى خواند، سپس میان حُباب بن مُنذر و عمر گفتگوهاى تندى درگرفت و هر یک دیگرى را تهدید کرد. در نهایت به خاطر رقابت همیشگى اوس و خزرج، اوسیان براى آنکه خلافت به سعد بن عباده و قبیله خزرج نرسد، با عجله با ابوبکر بیعت کردند.

    طبرى موّرخ معروف در نقل این ماجرا وقتى به آنجا مى رسد که افراد حاضر در سقیفه براى بیعت با ابوبکر هجوم آوردند و در این میان سعد بن عباده را لگد مى کردند، مى نویسد: کسى فریاد زد: «مراقب سعد باشید، او را لگد نکنید!» عمر گفت: «اُقتلوه قتله الله; او را بکشید که خداوند او را بکشد» سپس بالاى سر سعد قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم آن قدر تو را لگد مال نمایم که استخوان بازویت را خرد کنم!!».(17)

    مطابق نقل بخارى عمر طىّ گزارشى که از آن ماجرا مى دهد، مى گوید: وقتى که سعد بن عباده زیر دست و پا قرار گرفت و عده اى گفتند: «سعد بن عباده را کشتید» من گفتم: «قتل الله سعد بن عباده; خداوند سعد بن عباده را بکشد»(18) و بدین صورت جمعى از مردم را تشویق به اعمالشان کرد.

    مطابق نقل دیگر، وى گفت: «قتله الله! إنّه منافق; خداوند او (سعد) را بکشد! او منافق است!».(19)

    در ادامه ماجراى بیعت و تثبیت خلافت ابوبکر تندخویى وى کاملاً روشن است.

    مطابق نقل مورّخ معروف اهل سنّت طبرى برخى از انصار گفتند: ما جز با على(علیه السلام) بیعت نمى کنیم و عمر بن خطّاب که از اجتماع برخى از اصحاب در منزل آن حضرت آگاه شد، به سمت منزل على(علیه السلام) حرکت کرد. در خانه آن حضرت، طلحه و زبیر و مردانى از مهاجران حضور داشتند (که از بیعت با ابوبکر خوددارى کرده بودند). وى به آنها گفت: «والله لاحرقنّ علیکم او لتخرُجُنّ إلى البیعة; به خدا سوگند! خانه را بر سر شما آتش مى زنم، مگر آنکه براى بیعت بیرون آیید!».(20)

    مطابق نقل بلاذرى، عمر با فتیله آتشین به سمت منزل على(علیه السلام)حرکت کرد، که فاطمه(علیها السلام) را کنار درب خانه ملاقات کرد. فاطمه(علیها السلام) به او فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک مُحرقاً علىّ بابى؟ تو مى خواهى درب خانه مرا بسوزانى؟» وى با صراحت جواب داد: «نعم و ذلک أقوى فیما جاء به ابوک; آرى و این کار براى آن هدفى که پدرت براى آن آمده، بسیار لازم است».(21)

    مطابق نقل ابن ابى شیبه، وى به فاطمه(علیها السلام) گفت: «وایم الله ما ذاک بمانعى إن اجتمع هولاء النفر عندک، أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت; به خدا سوگند آن مسأله (محبوبیت پدرت و خودت در نزد ما) هرگز مانع از آن نخواهد شد که اگر همچنان این چند نفر (على(علیه السلام)، زبیر و...) به نزد تو آیند، دستور دهم خانه را بر سر آنان آتش بکشند».(22)

    به سبب همین تندى ها و خشونت هاست که مطابق نقل بخارى، پس از رحلت حضرت فاطمه(علیها السلام) وقتى که على(علیه السلام)سراغ ابوبکر فرستاد، تا با وى گفتگو کند; به ابوبکر گفت تنها بیاید و کسى با او همراه نباشد; به آن دلیل که وى حضور عمر را خوش نداشت (فأرسل إلى أبی بکر ان ائتنا ولا یأتنا أحد معک، کراهیّةً لمحضر عمر).(23)

    در عبارت طبرى و ابن کثیر تعبیر روشن ترى آمده است که على(علیه السلام)به ابوبکر گفت: تنها بیاید چون مى خواست عمر همراه او نباشد; زیرا از تندخویى عمر آگاه بود (وکره أن یأتیه عمر، لما علم من شدّة عمر).(24)

    تندى و خشونت وى در ماجراى سقیفه، داستانى طولانى دارد که جداگانه تدوین خواهد شد. (ضمناً فراموش نکنید، آنچه در بالا آمد و در سایر مباحث این کتاب آمده، از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است).
    3. تندخویى با مردم در دوران خلافت

    ابن ابى الحدید معتزلى در معرفى خلیفه دوم مى نویسد: «کان عمر شدید الغلظة، وَعْر الجانب، خشن الملمس، دائم العبوس، کان یعتقد أنّ ذلک هو الفضیلة وأنّ خلافه نقص; عمر بسیار تندخو و نامهربان بود. او پیوسته عبوس و ترش رو بود و باورش این بود که این تندخویى ها فضیلت است و خلاف آن نقص و عیب است».(25)

    تندخویى او آن قدر معروف بود که وقتى از سوى ابوبکر به خلافت منصوب شد، مورد اعتراض مردم قرار گرفت.

    ابن ابى شیبه نویسنده معروف کتاب «المصنّف» مى نویسد: ابوبکر نزدیک مرگش دستور داد تا عمر را بیاورند که او را پس از خود به خلافت نصب کند. مردم به ابوبکر گفتند: «أتستخلف علینا فظّا غلیظاً، فلو ملکنا کان أفّظ وأغلظ; تو مى خواهى مردى خشن و تندخو را بر ما خلیفه سازى; او اگر بر ما حاکم شود، خشن تر و تندخوتر خواهد شد».(26) و مطابق نقل ابن ابى الحدید، طلحه نیز به ابوبکر اعتراض کرد و گفت: «ما أنت قائل لربّک غداً وقد ولیّت علینا فظّاً غلیظاً; تو فردا به پروردگارت چه خواهى گفت، به سبب آنکه فردى خشن و تندخو را بر ما ولایت دادى؟».(27)

    امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در خطبه شقشقیّه (خطبه سوّم نهج البلاغه) با اشاره به همین نکته مى فرماید: «فصیّرها فی حوزة خَشْناءَ، یَغلُظ کَلمُها ویخشُنُ مَسُّها; سرانجام (ابوبکر) آن ] خلافت[ را در اختیار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سخت گیرى بود».
    شاید به همین علّت بود که خود عمر ـ مطابق نقل ابن سعد دانشمند معروف اهل سنت در کتاب «الطبقات» ـ پس از رسیدن به خلافت،

    نخستین کلماتى که بر منبر گفت چنین بود: «أللّهم إنّی شدید ] غلیظ [ قلیّنی، وإنّی ضعیف فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی; خدایا من تندخویم، پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قوىّ ساز! و من بخیلم، پس مرا سخىّ گردان».(28)

    ولى از شرح حال او در دوران خلافت استفاده مى شود که نتوانست تندخویى و خشونت خود را رها کند، تعدادى از آن موارد که در کتاب هاى معروف برادران اهل سنّت آمده است، نقل مى شود:
    تازیانه وحشت انگیز

    تازیانه زدن وى به افراد و وحشت مردم از آن، به گونه اى بود که مطابق نقل «شربینى» و «شروانى» (دو تن از فقهاى بزرگ اهل سنت) تازیانه او از شمشیر حجّاج نیز ترسناک تر بود (کانت دِرّة عمر أهیب من سیف الحجّاج).(29) همچنین از عمر با وصف «نخستین کسى که با خود تازیانه برداشت و با آن افراد را مى زد»(30) یاد مى کنند.

    او با تازیانه خود زن و مرد، کودک و جوان و بزرگ و کوچک را مى زد و به سبب تکرار این عمل و ایجاد وحشت، مطابق نقل برخى از کتب تاریخ، گاه کودکان از دیدن وى، وحشت زده فرار مى کردند.(31)

    کتک زدن فرزند براى تحقیر

    روزى پسر بچه اى از عمر بن خطاب به نزد او آمد، در حالى که سرش شانه زده بود و پیراهن زیبایى بر تن داشت. عمر او را با تازیانه زد، تا آن که آن پسر گریان شد (فضربه عمر بالدِّرة حتّى أبکاه) حفصه (دختر عمر) که شاهد ماجرا بود، گفت: چرا او را مى زنى؟ پاسخ داد: دیدم او از این حالت، خوشش آمد، خواستم او را کوچک و تحقیر کنم!! (رأیته قد أعجبته نفسه، فأحببتُ أن أصغرها إلیه).(32)

    حمله به زنان نوحه گر

    1. پس از مرگ ابوبکر، بستگان وى نوحه و گریه مى کردند. عمر از آنها خواست که ساکت باشند. ولى آنها گوش نکردند. عمر دستور داد که آنها را از خانه بیرون کنند. وقتى که امّ فروه خواهر ابوبکر را بیرون کشیدند و به نزد خلیفه آوردند، عمر وى را با تازیانه زد (... فعلاها بالدّرة، فضربها ضربات).(33)

    مطابق نقل کنز العمّال تک تک زنان را که از آن منزل خارج مى کردند، عمر هر یک را با تازیانه مى زد.(34)

    2. پس از مرگ خالد بن ولید عدّه اى از زنان در منزل میمونه (یکى از همسران رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) اجتماع کرده و مى گریستند. عمر تازیانه به دست، همراه ابن عبّاس به آنجا آمد و به ابن عبّاس گفت: وارد منزل شو و به امّ المؤمنین بگو حجاب بگیرد. آنگاه زنان را از آنجا بیرون کن! ابن عبّاس داخل شد و آنها را بیرون کرد. عمر نیز آنان را با تازیانه مى زد (... فجعل یخرجهنّ علیه وهو یضربهنّ بالدِّرة). در این میان که او زنان را مى زد، روسرى از سر یکى از زنان افتاد (و موهایش پیدا شد) بعضى که آنجا حاضر بودند به عمر گفتند: اى امیرالمؤمنین! روسریش افتاده! پاسخ داد رهایش کنید، او احترامى ندارد (... فقالوا: یا أمیرالمؤمنین! خمارها! فقال: دعوها ولاحرمة لها).

    عبدالرّزاق صنعانى پس از نقل این ماجرا، ازاستادش معمر نقل مى کند که «کان معمر یعجب من قوله: لاحرمة لها; معمر از سخن عمر که مى گفت آن زن (که روسرى از سرش افتاده) احترامى ندارد، تعجّب مى کرد!».(35)

    این در حالى است که مطابق نقل مسند احمد، پس از رحلت رقیّه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) زنانى در فراق او گریه مى کردند. عمر که آنجا حاضر بود آنان را با شلاقش مى زد (فجعل عمر یضربهنّ بسوطه) رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به عمر فرمود: «دعهنّ یبکین; بگذار گریه کنند» و البته زنان را از کارهاى خلاف شأن و نادرست نهى کرد.(36)

    این ماجرا نشان مى دهد که وى از زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز این رویه را داشت و اگر چیزى به نظرش نادرست مى رسید، بدون اجازه از رسول خدا کار خود را مى کرد.

    زنى از وحشت، لباسش را ...

    عبدالرّزاق صنعانى در کتابش نقل مى کند که عمر در میان صف زنان مى گشت که بوى خوشى را از سر زنى احساس کرد. گفت: «لو أعلم أیّتکنّ هی، لفعلت ولفعلت; اگر بدانم زنى که بوى خوش استعمال کرده کیست، چنین و چنان خواهم کرد!» آنگاه ادامه داد: باید هر زنى براى شوهرش خود را خوشبو سازد. ولى هنگامى از منزل خارج مى شود، لازم است جامه کهنه کنیزش را بپوشد.

    راوى این ماجرا مى گوید: «بلغنی أنّ المرأة الّتى کانت تطیّبت بالت فی ثیابها من الفَرَق; به من خبر رسیده آن زنى که خود را معطّر و خوشبو کرده بود، از ترس در لباسش ... !!».(37)

     زنى دیگر از وحشت بچه اش را سقط کرد

    فقهاى اهل سنت در کتاب الدیات نقل کرده اند که عمر روزى سراغ زن باردارى فرستاد که پیرامون اتّهامى از او بازجویى کند. زن با شنیدن بازخواست عمر گفت: «یاویلها مالها ولعمر; اى واى بر این زن (اشاره به خودش) او را با عمر چه کار؟» به هر حال، حرکت کرد تا به نزد وى بیاید، که بین راه از ترس و وحشت بچه اش سقط شد و مرد (فألقت ولداً فصاح الصبیّ صَیْحَتَیْن ثمّ مات).

    عمر از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درباره حکم آن سؤال کرد; برخى ها گفتند: چیزى بر تو نیست. در آن حال على(علیه السلام)ساکت بود و حرفى نمى زد. عمر رو به آن حضرت کرد و پرسید: نظر تو چیست؟ على(علیه السلام)فرمود: اگر آنان نظر و رأیشان این بود که گفتند، همگى اشتباه کردند و اگر مطابق میل تو و براى خوشایند تو چنین سخنى گفته اند، خیرخواه تو نبوده اند. حکمش آن است که دیه آن کودک سقط شده بر عهده توست، زیرا تو آن زن را ترساندى و او بچه اش را سقط کرد (لأنّک أنت أفزعْتَها فألقتْ).(38)

    وحشت از اظهار نظر

    موارد متعدّد تاریخى گواهى مى دهد که برخى از صحابه از ترس خلیفه دوم، از اظهار نظر خوددارى مى کردند و گاه پس از اظهار آن، وقتى با برخورد تند عمر مواجه مى شدند، عقب نشینى مى کردند. چند مورد از آن را ذیلا ملاحظه مى کنید:

    1. ابن ابى الحدید معتزلى نقل مى کند که عبدالله بن عبّاس در زمان خلافت عمر جرأت نمى کرد که قول به بطلان عول (موضوعى است مربوط به بحث ارث) را ابراز نماید و پس از مرگ خلیفه آن را ابراز کرد. به ابن عبّاس گفته شد: «هلاّ قلت هذا فی أیّام عمر؟ قال: هبته; چرا در زمان عمر این مطلب را نگفتى؟ پاسخ داد: از او مى ترسیدم (زیرا با نظر او مخالف بود)».(39)

    2. ابوهریره پس از مرگ عمر بن خطّاب همواره مى گفت: «إنّی لأحدّث احادیث لو تکلّمت بها فی زمن عمر او عند عمر لشجّ رأسی; من احادیثى را بازگو مى کنم که اگر آنها را در زمان عمر مى گفتم و یا نزد عمر مى گفتم، سرم را مى شکست!».(40)

    ابوسلمه مى گوید: از ابوهریره شنیدم که مى گفت: «ما کنتُ نستطیع ان نقول: «قال رسول الله» حتّى قُبض عمر; تا زمانى که عمر زنده بود من نمى توانستم بگویم: پیامبر چنین فرمود!!».(41)

    3. مسلم در صحیح خود نقل مى کند که مردى نزد عمر آمد و گفت: من جُنب شدم و آب نیافتم (تکلیف من چیست؟) عمر پاسخ داد: نماز نخوان! عمّار که آنجا حاضر بود گفت: اى امیرالمؤمنین! آیا به یاد نمى آورى روزى را که من و تو در یک جنگ (همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) بودیم، جُنب شدیم، ولى آب براى غسل پیدا نکردیم، تو نماز نخواندى، امّا من خودم را در خاک غلطاندم و نماز خواندم (پس از آنکه خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیدیم و ماجرا را گفتیم) پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: کافى است (در صورت نیافتن آب) دستانت را بر زمین بزنى و پس از آنکه آن را فوت کردى، با دو دست، صورت و (پشت) دو کف دستت را مسح کنى.

    عمر (پس از شنیدن سخن عمّار، گویا همچنان بر نظر خود اصرار داشته باشد) گفت: اى عمّار! از خدا بترس (و این سخن را مگو).

    عمّار گفت: اگر بخواهى من این حدیث را نقل نمى کنم (... فقال عمر: إتّق الله یا عمّار! قال: إن شئت لم اُحدّث به).(42)

    مى دانیم که در این ماجرا حقّ با عمّار است و فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)حجّت را تمام کرده است و قرآن نیز تصریح مى کند که در چنین صورتى باید تیمّم کرد.(43)

    این چند ماجرا نشان مى دهد که بعضى از صحابه از عمر تقیّه مى کردند، یا مسائلى را نمى گفتند و یا در برابر شدّت و تندى وى، عقب نشینى مى کردند.

    حبس صحابه براى نقل حدیث

    عمر از نقل حدیث رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ممانعت مى کرد و در این ارتباط با صحابه شدیداً برخورد مى نمود. حتّى جمعى را حبس کرد!

    «ذهبى» نقل مى کند که عمر سه تن از صحابه بزرگ: «ابن مسعود»، «ابوالدرداء» و «ابومسعود انصارى» را به سبب نقل فراوان حدیثِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حبس کرد.(44)

    حاکم نیشابورى نیز نقل مى کند که خلیفه دوم، ابن مسعود، ابوالدرداء و ابوذر را به سبب نقل حدیث، از مدینه ممنوع الخروج کرد و این ممنوعیّت تا زمان مرگ عمر ادامه یافت.(45)

    سلطان الله در زمین

    مطابق نقل بلاذرى و طبرى، مالى را نزد عمر آوردند تا آنها را تقسیم کند، مردم اجتماع کردند. سعد بن أبى وقّاص (صحابى معروف) مردم را کنار زد و خود را نزد عمر رساند. وقتى نزد عمر رسید، وى سعد را با تازیانه زد و گفت: تو به گونه اى به سوى من آمدى که گویا از «سلطان الله» در زمین نمى ترسى؟ (فعلاه عمر بالدِّرّة وقال: إنّک أقبلت لاتَهاب سلطانَ الله فى الأرض).(46)

    از قیافه خشن خوشش مى آید

    مطابق نقل ابن عبد ربّه اندلسى شخصى به نام ربیع بن زیاد حارثى مى گوید: من در زمان عمر، والى ابوموسى اشعرى (استاندار بصره) در منطقه بحرین بودم. عمر نامه اى براى ابوموسى نوشت و از او خواست که با والیان و کارگزارانش به مدینه بیاید. وقتى که به مدینه آمدیم، من قبل از آنکه نزد عمر بروم از «یَرْفأ» غلام عمر پرسیدم که عمر از چه خصلتى در کارگزارانش خوشش مى آید؟ گفت: از خشونت. آنگاه من نیز با هیأتى خشن به حضورش رسیدم و او نیز از من خوشش آمد و از ابوموسى خواست تا دوباره مرا به همانجا به عنوان والى بفرستد.(47)

    انتظار یک ساله!

    بخارى و مسلم در کتاب خود از ابن عبّاس نقل مى کنند که گفت: من براى پرسیدن شأن نزول یک آیه از عمر، یک سال انتظار کشیدم. نمى توانستم از او بپرسم، به سبب هیبت و ترس از او (فما استطیع أن أسأله هیبةً له) تا آنکه در سفر حجّى با او همراه شدم، هنگام بازگشت در میانه راه زمانى پیش آمد که وى براى قضاى حاجت پشت درختان رفت، من منتظر ماندم تا کارش تمام شود; آنگاه با او راه افتادم (فرصت را غنیمت شمردم) و به او گفتم: اى امیرالمؤمنین! آن دو زن از همسران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که بر ضدّ او دست به دست هم دادند چه کسانى بودند؟(48) عمر گفت: آن دو حفصه و عایشه بودند.

    ابن عبّاس مى افزاید: به عمر گفتم: به خدا سوگند! مدت یک سال است که مى خواستم درباره این آیه از تو بپرسم ولى از ترس تو نمى توانستم. (والله إن کنت لأرید أن أسألک عن هذا منذ سنة فما أستطیع هیبةً لک).(49)

    حمله به ابومطر!

    مردى به نام خیثمة بن مشجعه که کنیه او «ابومطر» بود، نزد خلیفه دوم آمد. خلیفه با تازیانه به او حمله کرد و ابومطر از نزد او گریخت (فحمل علیه بالدِّرة فهرب من بین یدیه). به او گفته شد: چرا فرار کردى؟ پاسخ داد: «وکیف لا أهرب من بین یَدَىْ من یضربنى ولا أضربه; چگونه من از نزدیکى کسى که مرا مى زند، ولى من نمى توانم او را بزنم فرار نکنم!».(50)

    بلاذرى که این ماجرا را نقل مى کند، علّت حمله عمر را به «ابومطر» نیاورده است!

    «بلاذرى» در «أنساب الاشراف» و «ابن سعد» در «طبقات» و برخى از دیگر مورّخان به نقل از «عمرو بن میمون» درباره کیفیّت برپایى نماز جماعت توسط خلیفه دوم آورده اند: «وکان عمر لا یُکبّر حتّى یستقبل الصّف المتقدّم بوجهه، فإن رأى رجلاً متقدّماً من الصّف أو متأخّراً، ضربه بالدِّرّة; برنامه عمر این بود که پیش از گفتن تکبیرة الاحرام به صف اوّل نگاه مى کرد; اگر مى دید کسى از صف جلو آمده و یا عقب رفته است، او را با شلاّق مى زد (تا در صف قرار بگیرد)».(51)

    ازدواج اجبارى

    «عاتکه» بنت زید، همسر عبدالله بن ابى بکر بود. «عبدالله» به او مال فراوانى بخشید که پس از وى ازدواج نکند; او نیز پذیرفت. پس از مرگ عبدالله مردانى به خواستگارى آن زن آمدند، ولى وى بر سر پیمانش بود و به آنها جواب منفى داد. خلیفه دوم به ولىّ آن زن گفت: او را براى من خواستگارى کن. عاتکه، خلیفه را نیز جواب ردّ داد. این بار عمر به ولىّ آن زن فرمان داد که او را به ازدواج من درآور (فقال عمر: زوّجنیها!) او نیز به دستور عمر عمل کرد... .

    عمر بر آن زن وارد شد (و چون زن میلى به او نداشت، از اجابت دعوتش امتناع مى کرد، لذا) با آن زن درگیر شد، تا بر او غلبه کرد و با او همبستر شد. (فأتاها عمر فدخل علیها فعارکها حتّى غلبها على نفسها فنکحها).

    خلیفه دوم پس از پایان کار، گفت: «اُفّ، اُفّ، اُفّ; اُف، اُف، اُف». (با این کلمات) از آن زن ابراز انزجار کرد و سپس از آنجا خارج شد و به نزد او نیامد; تا آنکه خدمتکار آن زن، براى عمر پیام فرستاد که بیا، من او را براى تو آماده مى کنم!(52)


    هاشمی ::: چهارشنبه 89/1/18::: ساعت 5:53 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 16
    بازدید دیروز: 14
    کل بازدید :102602
    free counters

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    پیـــــــــــرو اهل بیت(ع)
    هاشمی

    >> پیوندهای روزانه <<
    ..اهل کتاب کلیک کنند - [31]
    دانلود متن کتب درسی [25]
    پایگاه اطلاع رسانی دولت [39]
    بدو دانلود [99]
    هر چی بخوای [41]
    علی رضا افتخاری [102]
    آنچه لازم است بدانید [41]
    سایت حضرت آیه الله بهجت [78]
    آدرس سایت مراجع [41]
    پاسخ به شبهات [69]
    دلائل امامت [49]
    سیاه جال [76]
    «عشق و زندگی» منتشرنشده استاد مطهری [65]
    [آرشیو(13)]


    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<
    حضرت معصومه[5] . شعر[5] . شیعیان آمریکا پس از 11 سپتامبر[2] . امام رضا علیه السلام=ضامن آهو[2] . عید[2] . یافاطمه[2] . کارآمدی چادر و حجاب مشکی . عید قربان=تصویر . قران =بهائیت . کتب بهائیت . لیلةالرغائب . لیلةالرغائب -آرزو . مفهوم، فلسفه و فواید حجاب . میلاد حضرت محمد (ص) . نازنین -زمین-سوال- جواب . نتیجه ازدواجهای خیابانی . نقدى بر حدیث «اصحابى کالنجوم» . و امام جعفر صادق(ع) . ولادت . یا زهرا . امام علی(ع) . انگیزه ی اصلی پوشیده بودن چیست؟ . ایدئولوژى بهائیت . برای زندگی . بهائی= نجس . بهار . پناهندگی دختر کلهر نتیجه جدائی پدر ومادر . پیامبر -امام حسن- امام رضا . پیامبر خوبی‌ها . تاریخچه حجاب در اسلام . تصاویر: . تصاویری از مصدومان چهارشنبه‌سوری‌های قبل . تعریف امامت . جاسوسی رژیم صهیونیستی از طریق "فیس‌بوک . چهلمین روز در فراق بهجت . حجاب . حجاب در روایات . حجاب در نظر فاطمه زهرا . صفای احمدی نژاد . عظم الله اجورکم . شیعه -سنی-حقیقت-زهرا - . خود نمائی قدیمی و مدرن . دانلود نرم افزار=ارتباط شیعه . دروغ سازی اغتشاشات . ریشه های کشف حجاب . زن وروابط زنا شوئی . سایتهای مفید شیعه شناسی . 15 مکان آلوده زمین . آزادی غربی = ایجاد مراکز فحشا . أین عمّار، = أین ابن تیهان=عمار کجاست؟ . احمدی نژاد . اختلاط دختر و پسر در زمان حال . اربعین حسینی . اس ام اس . اس ام اس روز پدر . اعمال شب وروز=عید غدیر=مستحبات .

    >>آرشیو شده ها<<
    بهمن 1387
    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    بهمن 1388
    اسفند 1388
    فروردین 1389

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    پیـــــــــــرو اهل بیت(ع)

    >>لینک دوستان<<
    عاشق آسمونی
    منطقه آزاد
    نور
    صل الله علی الباکین علی الحسین
    بر و بچه های ارزشی
    مذهب عشق
    تنهایی من
    آســــــمــونـــی بــاش
    صفحات انتظار در فراق گل نرگس
    گرداب
    ریاست جمهوری

    >>لوگوی دوستان<<


    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<
    پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
    2006-ParsiBlog™.com ©